قصه اینگونه شد آغاز پشت پا خورد دلی
پسرک :حرفی نزد
پسرک :راضی نبود
دخترک: اورا نخواست
دخترک:دل به کسی دیگر داد
پسرک را پاسخ آخر داد
پسرک :قلبش شکست
پسرک قید خدا را زده بود
پسرک :شمع شدو لحظه به لحظه میمرد
داشت دنیا پسرک را می خورد
دخترک :عاشق نبود
پسرک: دیگر برید
دخترک: تنها نبود
پسرک :باور نکرد
دخترک: تنها نبود
دخترک: تنها نبود
روزها شد سپری باز هم پشت پا خورد دلی
دخترک:تنها ماند
یادش آمد پسرک...
دخترک:نادم بود
دخترک:شد غمگین
غم او بی جا نبود
دخترک:رفت تا عاشق دیرین بیند
پسرک انجا نبود
بر در خانه او اینچنین حک شده بود
بود اینجا دلی اما کفنش پوسیده.....